نامه ای به خـدا....
به : خــــ ـــــدا
با عرض سلام و خسته نباشی،
دارم زجــــه زنون به پــات میفتم ولی انـــگار نه انــــگار....
من از کار هاتون سر در نمی یارم ، مگه من بنده ی شما نیستم، پس چرا باید اینقدر زجـــــر بکـــشم؟
چرا هر کی میاد توی زندگی من باید یطوری دلــمو بشکنه بعد بره؟
چرا خوبی به من نمی کنند؟؟
چرا همه اول دلسوزی میکنند بعد از پشت با خنجر میزنند تمامه وجودمو داغون میکنند؟
یه مدته که دارم به نبــودنت فکر میکنم....
چون هرچی صدات می کنم جوابمو نمیدی...
خدایا از تو می خوام که توی لحظه هایی که دارم از غـــم و غــــصه زجر می کشمو گـــــــریه ام بند نمیاد اون فرشته ی نجاتت رو بفرست تا منو از بدبختی و تنهایی خلاصم کنه...
خــدا وقتی چند روز پیش دکــــتر بهم گفت عرفــان افســـردگیت حــاد شده خــندم گرفت...
آخه مــن،منـــی که همه از شـــاد بودنم شـــاد میشدند حالا باید ....
راستی خـــدا من ازت می خوام مشکل یه نفرو حل کنی اگه خواستی بفهمی کیه برو یه سر به قـــلب شکسته ام بزن....
خــــــــــــــدا نزار فکر کنـــــــــم کــــــــــه....!!!
دیگه زیاد مزاحمت نمیشم ببخش اگه تند باهات حرف زدم ، بزار به پای دلتنـــگی هام....
باتشکر
مواظب من باش
عرفــــ ــــــــان

سلام دوستای عزیزم