نیا باران...


 

نیا باران،

زمین جای قشنگی نیست

من از اهل زمینم خوب میدانم

که گل در عقد زنبور است

ولی سودای بلبل دارد و

پروانه را هم دوست می دارد

نیا باران ...

پشیمان می شوی از آمدن

زمین جای قشنگی نیست

درون ناودان ها گیر خواهی کرد

من از جنس زمینم خوب می دانم

که اینجا جمعه بازار است

و مردم عـ...شـ...ق را در بسته های زرد کوچک نسیه می گیرند

در اینجا قدر مردم را به جو اندازه می گیرند

در این جا شعر حافظ را به فال کولیان در به در اندازه می گیرند

نیا باران زمین جای قشنگی نیست

نیا باران...

ســـوگِ عـ... شـ... قـ...

 

سـَر گـَشته چــُو بــاد کــُو بـِه کـُویـَـم

آشـُفته چــُو حـَـلقه های مـُـویـَـم

دَر سُوگِ تو اِی هَمیشه پـَـرپـَـر

غـَـلتیده سَر شَک غـَـم بِه رویـَـم

دَر سینه یِ خُود نـَـهُفته دارَم

دَردی خَزانِ آرزویَم

این شـِـیهه یِ تـُـندِ بادِ مـَـرگ اَست

پیچیده دَر اِمتداد کُویـَـم

ای بـُـغضِ کـُـهـَن! مـَـرا رَها کـُن

خُشکیده تـَـرانه دَر گـَلویـَـم

ساقی نـَدَهَد مـَگر پَس اَز مـَـرگ

با گـِـریه تاک شُست و شُویـَـم...

شعر از عرفان تَنهاتـَرین بی کـَس